شعر زیبا
سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۵۴ ب.ظ
آه جز آینه ای کهنه مرا
همدم نیست
پیش چشمان خودت اشک بریزی
کم نیست
یک خود آزاری زیباست که من تنهایم
لذتی هست در این زخم که در
مرهم نیست
اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست
ور نه تنهایی من که گره اش محکم نیست
من از این فاصله ها
هیچ ندارم گله ای
هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست
لذتی نیست
اگر درد نباشد
جانم
هیچ شوری بهتر از شور پس از ماتم نیست
بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد
آدم بی غم و بی
درد بدان آدم نیست
تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی
پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست
یک خود آزاری زیباست که من تنهایم
لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست
اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست
ور نه تنهایی من که گره اش محکم نیست
من از این فاصله ها هیچ ندارم گله ای
هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست
لذتی نیست اگر درد نباشد جانم
هیچ شوری بهتر از شور پس از ماتم نیست
بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد
آدم بی غم و بی درد بدان آدم نیست
تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی
درد نا گفته زیاد است ولی محرم نیست
- ۹۲/۰۴/۲۵
باید که ز داغم خبری داشته باشد ،
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه ی دست تبری داشته باشد!