کاش می شد که کسی می آمدباور تیره ی ما را می شست و به ما می فهماند دل ما منزل تاریکی نیستاخم بر چهره بس نازیباست بهترین واقعه همان لبخند است کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم که فراموش نگرددکه هنوز انسانیم…
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه